معنی پارچه تبلیغاتی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
تبلیغاتی. [ت َ] (ص نسبی) از نظر تبلیغات. از جهت تبلیغ: نطق های تبلیغاتی. || در تداول عامه، اغراق آمیز. توأم با گزافه.
پارچه پارچه
پارچه پارچه. [چ َ / چ ِ چ َ / چ ِ] (ص مرکب) شاخ شاخ. پاره پاره. لَخت لَخت. لت لت.
- پارچه پارچه کردن، پاره پاره کردن.
پارچه
پارچه. [چ َ / چ ِ] (اِ مصغر) (از پاره، قطعه. جزء و چه علامت تصغیر) جامه. منسوج. نسیج. نسیجه. قماش. || قطعه. برخ. پاره. تکه: یک پارچه یخ، یک پارچه سنگ: و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسول دار برد دویست هزار درم و اسبی باستام زر و پنجاه پارچه جامه ٔ نابریده. (تاریخ بیهقی).
- پارچه ای، پاره ای. کمی:
ای روی ترا ز حسن بازارچه ای
در من نگر از چشم کرم پارچه ای.
ابراهیم بن حسین نسفی.
|| پاچه. طعامی که از پاچه ٔ گوسفند سازند: وقتی مالک بیمار شد آرزوی گوشت در دل او افتادصبر کرد چون کار از حد بگذشت بدکان روّاس رفت سه پارچه خرید و در آستین نهاد و برفت رواس شاگردی داشت در عقب او فرستاد تا چه میکند برفت و زمانی بود که شاگرد بازآمد گریان گفت آن بیچاره تا موضعی رسید که پارچه از آستین بیرون آورد و سه بار ببوئید... (تذکرهالاولیاء عطار).
فرهنگ واژههای فارسی سره
فرهنگ عمید
هرچیز بافتهشده از پنبه، پشم، یا ابریشم، جنس ذرعی،
پاره و تکۀ چیزی: یک پارچه سنگ، یک پارچه آجر،
واحد شمارش آبادی و ملک،
فرهنگ معین
(چِ. چِ) (ص مر.) پاره پاره، لخت لخت.
گویش مازندرانی
تکه تکه، لخته لخته
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) پاره پاره لخت لخت.
فارسی به عربی
الأسلوب الإعلامی
تهاجم تبلیغاتی
الحمله الإعلامیه
موج تبلیغاتی
الحمله الإعلامیه، الحمله الدعائیه
واژه پیشنهادی
تیزر
معادل ابجد
2064